جدول جو
جدول جو

معنی هم عصر - جستجوی لغت در جدول جو

هم عصر
هم زمان، هم دوره، معاصر
تصویری از هم عصر
تصویر هم عصر
فرهنگ فارسی عمید
هم عصر
(هََ عَ)
هم زمان. معاصر. که در یک زمان به سر برند
لغت نامه دهخدا
هم عصر
دو یا چند کس که در یک زمان عهد زندگی کنند، معاصر، همزمان، همدوره
تصویری از هم عصر
تصویر هم عصر
فرهنگ لغت هوشیار
هم عصر
معاصر، هم دوره، هم زمان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم سفر
تصویر هم سفر
دو یا چند تن که با هم سفر کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کم عمر
تصویر کم عمر
آنکه کم عمر کند و زندگیش کوتاه باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم قدر
تصویر هم قدر
معادل و برابر در قدر، مرتبه، قیمت و ارزش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم غصه
تصویر هم غصه
دو یا چند تن که با هم در غم و اندوهی شریک باشند، دو نفر که غم مشترکی دارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم عهد
تصویر هم عهد
دو یا چند تن که با هم پیمان بسته اند، هم پیمان، هم عصر، معاصر
فرهنگ فارسی عمید
(هََ اَ)
هم ریشه. رجوع به هم ریشه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ چِ)
مشابه. همانند. هم شکل:
چو میرد بتی پس به هم چهر اوی
پرستش کنند از پی مهر اوی.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(هََ پِ دَ)
از یک پدر. برادر و خواهر. دو تن که پدرشان یکی است:
مرا بود هم مادر و هم پدر
کنون روزگار وی آمد به سر.
فردوسی.
رسول گفت که با مرگ، خواب هم پدر است
به اختیار مکن خواب اختیار و مخسب.
صائب
لغت نامه دهخدا
(هََ)
عدیل. برابر. هم سنگ. معادل. هم وزن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ خُ)
رجوع به هم آخور شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دو کس که در قوّت با هم برابر باشند. (آنندراج) :
نهادند پس گیو رابا گروی
که هم زور بودند و پرخاشجوی.
فردوسی.
بدو گفت هم زور تو پیل نیست
به مانند رای تو خود نیل نیست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(هََ سَ فَ)
رفیق راه. کسی که با دیگری به سفر رود:
هم سفرانش سپر انداختند
بال شکستند و پپرداختند.
نظامی.
هم سفران جاهل و من نوسفر
غربتم از بی کسیم تلخ تر.
نظامی.
ثابت این راه مقیمی بود
هم سفر خضر کلیمی بود.
نظامی.
بود سوداگر توانایی
هم سفر با حکیم دانایی.
مکتبی.
- همسفران جاهل،کنایه از نفس و قالب آدمی است که روح و جسد باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ سِ پَ)
دو تن که سپربرسپر نبرد کنند:
گردسترسش بدی به تقدیر
بر هم سپران خود زدی تیر.
نظامی.
پیغام به تیغ و نیزه تاچند
با هم سپران ستیزه تا چند؟
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ خوَرْ / خُرْ)
هم خوراک. هم کاسه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ پَرْ وَ)
متصل و ملصق. به هم گرفته و چسبیده. (یادداشت مؤلف).
- هم گیر شدن، ملصق شدن ذرات چیزی به یکدیگر. (یادداشت مؤلف). گرفتن و سفت شدن خمیر یا هرچیز ماننده بدان. (یادداشت دیگر)
لغت نامه دهخدا
(هََ گُ هََ)
هم گوهر. هم نژاد:
هم گهرانش به تبرک گرند
سم ّ خر عیسی مریم به زر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ نَ)
از زنان صحابی بود. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 286 شود، (اصطلاح فقه) کنیزی که به نطفۀ مالک خود پسر یا دختر زاییده باشد و روا نیست مالک در حیات خود آن کنیز رابفروشد و بعد از مرگ مالک، کنیز آزاد میشود و بکسی بارث نمیرسد. (از آنندراج). و رجوع به استیلاد شود
لغت نامه دهخدا
(هََ قَ)
هم قیمت. هم مرتبه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم سفر
تصویر هم سفر
رفیق راه، کسی که با دیگری به سفر رود
فرهنگ لغت هوشیار
دو کس که در یک شهر متولد شده در آن نشو و نما یافته اند. توضیح چون هم در کلمات مرکب افاده اشتراک در اسم ما بعد کند. توضیح بدین قیاس همشهر صحیح است و در بیت سوم ذیل از گرشاسب نامه اسدی: که فردوسی طوسی پاک مغز بدادست داد سخنهای نغز بشهنامه گیتی بیاراستست بدان نامه نام نیکو خواستست تو هم شهری او را و هم پیشه ای هم اندرسخن چابک اندیشه ای) میتوان اصل را هم شهر و (ی) پس از آنرا ضمیر دانست یعنی هم شهر او هستی (بقیاس هم پیشه ای) اما در تداول هم شهری مستعمل است و چون شهری صفت (نسبی) است از لحاظ دستور الحاق هم باول آن صحیح وفصیح نیست
فرهنگ لغت هوشیار
هم عصر، معاصر، همزمان، هم پیمان، دو یا چند کس یا دولت که با هم پیمان بسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم عیار
تصویر هم عیار
هم ارزش
فرهنگ لغت هوشیار
همدرد دو یا چند کس که بیک غصه و اندوه مبتلی باشند همدرد: همه هم حالت و هم غصه و همدردمنید پاسخ حال من آراسته تر باز دهید، (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قدر
تصویر هم قدر
همسنگ، همپایه، همزور در کشتی و زورخانه، هم قوه
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چندتن که بیک کار و شغل اشتغال دارند هم شغل هم پیشه، حریف رقیب: حدیث مدعیان و خیال همکاران همان حکایت زر دوز و بوریا بافست. (حافظ)، حریف کشتی: آری آری هوس کشتی همکار خوش است چارتکبیربرین عالم غدار خوش است. (گل کشتی) یا همکاران. (زردشتی) ایزدان یاور امشاسپندان مثلاایزد ماه ایزد گوش وایزد دارمهمکاران امشاسپند بهمن اند
فرهنگ لغت هوشیار
یکدیگر: مومنان آیینه همدیگرند این خبر می از پیمبر (صلی الله علیه وآله) آورند. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم اصل
تصویر هم اصل
هم گوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم عمر
تصویر کم عمر
کمسال، کم زی کم سن کم سال، آنکه عمر اندک دارد: (سه چیز است کان در سه آرامگاه بود هر سه کم عمر و گردد تباه)، (بهندوستان اسپ و در پارس پیل بچین گربه ز ینسان نماید دلیل)، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم عصری
تصویر هم عصری
هم دوره بودن معاصر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چند کودک که از یک پستان شیر خورده اند برادر یا خواهر رضاعی: ... محمد سلمه برادر هم شیر من است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم کار
تصویر هم کار
((هَ))
هم شغل، حریف، رقیب
فرهنگ فارسی معین